دیدار با خدا
زن با تقوائی خدا را در خواب دید و به او گفت : " خدایا ، من خیلی تنهایم آیا تو میهمان خانه من میشوی ؟ " خدا قبول کرد و به او گفت : فردا بدیدنش خواهد آمد.
زن از خواب بیدار شد ، خوشحال و با عجله شروع به تمیز کردن خانه کرد .نان تازه خرید . خوشمزه ترین غذائی را که بلد بود ، پخت . و بیتاب منتظر نشست !
چند دقیقه بعد در خانه بصدا در آمد ، زن با عجله بسوی در رفت و آن را باز کرد !
پشت در پیرمرد فقیری بود . پیرمرد گرسنه بود . از او خواست تا غذائی به او بدهد.زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را محکم بست !
ساعتی بعد باز در خانه کوبیده شد ، زن دو باره در را گشود . این بار کودکی که ازسرما میلرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد ! زن با ناراحتی در را بست وغرغرکنان بخانه برگشت !
نزدیک غروب بار دیگر در خانه را زدند ! این بار زن مطمئن بود که خدا به دیدنش آمده پس با شتاب بسوی در دوید ! در را باز کرد . اما این بار نیز زن فقیری پشت در بود !
زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذائی بخرد ، زن که از نیامدن خدا خیلی عصبانی شده بود ، با داد و فریاد زن فقیر را دور کرد !
شب شد ، ولی خدا نیامد ! زن نا امید رفت و خوابید ، بار دیگر خدا را در خواب دید !
با ناراحتی و گله مند بخدا گفت : " خدایا ، مگر تو قول نداده بودی که امروز را به دیدنم می آئی ؟ "
خداوند با مهربانی جواب داد : " ولی ، من سه بار بخانه ات آمدم اما تو هر سه باردر به رویم با عصبانیت بستی ! "
نتیجه اخلاقی :
عشق بهترین نغمه بر موسیقی زندگیست ! انسان بدون عشق ،هرگز با همسرائی با شکوه زندگی ، همنوا نخواهد شد !اوست عشق و عشق است خدا. این عشق در نوعدوستی و خدمت به خلق تجلی می یابد
نظرات شما عزیزان: